به چه قیمتی گذشتی
از شبای خیس مهتاب
چی گذاشتیم از من و تو
به جز آرزوی بر آب
به چه قیمتی غرورو، سر راهمون کشیدی
چرا لحظه های باهم بودنامونو ندیدی
خوب من ما هر دو باختیم توی این بازی بی خود
هر دوتامون کم گذاشتیم، که ترانه هامونم مرد
چیزی از لحظه نمونده، من و تو لحظه رو کشتیم
حکم اعدام دلامون، با غرورمون نوشتیم:
اگه دوسم نداری به روم نیار
یه چیزی از غرورم واسم بزار
نزار تو فکر تنهایی گم بشم
نزار حرف و حدیث مردم بشم
دلمو اینقده نشکن، آخه این دل عاشقت بود
له نکن این قلب خونو، آخه روزی لایقت بود
دلمو اینقدر نسوزون، مگه چی مونده از این
رفتی و با بی وفاییت، زدی مهر نقص باطل
تو که دوست نداشتی باشی، چرا آتیشم کشیدی؟
اون که تو خودخواهیات مرد، دل من بود تو ندیدی
از تو خونه وجودم، به چه آسونی پریدی
ریختن بارون این مردو ندیدی، نشنیدی، ندیدی، نشنیدی
نظرات شما عزیزان:
+ نوشته شده در پنج شنبه 11 خرداد 1391برچسب:,ساعت 12:54
توسط
عبدالرحمان خالقی
| نظر بدهيد